سفارش تبلیغ
صبا ویژن


مهریه منحصر به فرد شهید باکری به همسرش

مهدی در راه گفت در رابطه با مهریه صحبت نکردیم، نظر شما چیست؟ به او گفتم هر چه شما بگویید. گفت: یک جلد قرآن و یک کلت کمری من، مهریه شما. گفتم به خدا قسم نظر من هم همین بود.

به گزارش مشرق، مهدی باکری فرمانده لشکر عاشورای تبریز بود که بی شک اغلب کسانی که نامش را می‌شنوند مردی با لباس خاکی جنگ در ذهنشان تداعی می‌شود که چهره‌ای آرام دارد.

از ازدواج پدر و مادر مهدی 6 فرزند متولد شده بود؛ علی، رضا، مهدی و حمید و دو خواهر. علی باکری مهندس شیمی از دانشگاه صنعتی شریف بود که از مبارزین مذهبی مجاهدین خلق پیش از تغییر ایدئولوژی‌شان بود، رضا که اکنون در قید حیات و مشغول کار آزاد است، حمید که برادر کوچک بود اما یک سال پیش از مهدی در عملیات خیبر به شهادت رسید و مهدی باکری که مدتی شهردار ارومیه بود اما با آغاز جنگ به جبهه رفت و هنگامی که فرماندهی لشکر عاشورای تبریز را بر عهده داشت در عملیات بدر سال 62 به شهادت رسید.

نکته قابل تأمل در مورد شهدای باکری این است که علی رغم تقدیم سه پسر در راه اسلام، پیکر هیچ کدام به آغوش خانواده بر نگشت و هر سه گمنام و مفقود الجسد هستند.

آنچه در ادامه این متن خواهید خواند پرداختن به زاویه دیگری از شخصیت این مهندس شهید است. زاویه ای جدای از چهره جهادی او. صفیه مدرس که چهار سال در کنار مهدی زندگی کرده برایمان از مرد خانه اش می‌گوید و روزهایی که اگر چه کم بود اما برای او بسیار مغتنم بوده و تا آخر عمر لحظه ای را فراموش نخواهد کرد.

*من همسر مهدی باکری هستم

من صفیه فرزند ابراهیم مدرس، مهر سال 1338 در ارومیه خانه پدری‌ام متولد شدم. خانواده ما به جز من که فرزند دوم بودم سه دختر و یک پسر نیز داشت. منطقه‌ای که ما زندگی می‌کردیم اغلب باغات انگور بود. کار کشاورزی انگور در شهریور و مهر به اوج خود می‌رسید. یعنی در این مدت باید با محصولات شیره انگور درست می‌کردند، کشمش ها را خشک می‌کردند و کارهای از این دست که با انگور درست می‌شد. 

اتفاقاً من در همان شلوغی‌های کار به دنیا آمدم. بعد از مدتی که کار تمام می‌شود و پدر و مادرم بر می‌گردند شهر ارومیه خانه‌مان تازه یادشان می‌افتد کودکی دارند که برایش شناسنامه نگرفته‌اند. اینگونه می‌شود که دی مراجعه کردند برای گرفتن شناسنامه. هنوز هم آن باغ و آن خانه هست. یک ویلای خیلی بزرگ قدیمی که هر دیوارش حدوداً 70 سانت پهن است و به عمویم ارث رسید.

بیشتر بخوانید:

«آقامهدی» تحمل این روزها را نداشت! + عکس

*تنها خانواده‌ای بودیم که بچه‌ها هم با حجاب بودند

خانواده ما مذهبی ـ سنتی بودند و پدرم بسیار در رابطه با مسائل اسلامی، رعایت حجاب و نماز خواندن آدم جدی ‌ای بود. در خانواده پدری و مادری تنها خانواده‌ای بودیم که بچه‌ها هم با حجاب بودند و نماز می‌خوانند و محرم و نامحرمی را رعایت می‌کردند.

با فرا رسیدن دوران مدرسه‌ پدرم با شرایط موجود به سختی اجازه داد ثبت نام کنم. یکبار فکر می کنم 4 آبان بود مراسم پیشاهنگی داشتیم. پدرم اصلا اجازه نمی داد ما در این مراسمات شرکت کنیم چون باید حجابمان را بر می داشتیم اما این بار برای رژه ما را بردند که نگذاشتیم پدرم بفهمد.

تا اول راهنمایی درس خواندم،‌ اما بعد از آن چون برخی از دبیرها مرد بودند هر کاری کردم پدرم نگذاشت وارد دبیرستان شوم. به درس خواندن و مطالعه علاقه بسیاری داشتم. شروع کردم شب ها در محضر پدرم قرآن خواندن و او غلط هایم را می‌گرفت.

*شب‌ها با خواهرم قصه شب گوش می‌کردیم

قبل از انقلاب تلویزیون نداشتیم اما رادیو چرا. چون هیچ سرگرمی ای دیگری نبود. شب ها موقع خواب رادیو را با خواهرم بین مان می گذاشتیم زیر پتو و داستان شب گوش می‌کردیم. به این دلیل زیر پتو می گذاشتیم که صدایش بقیه را اذیت نکند. برنامه دیگری هم بود که ترکی زبان بود نمایشنامه اجرا می کرد، آن را هم دوست داشتیم.

*سال 54 تازه هسته‌های مذهبی شهر شکل پیدا کرده بود

ما از کوچکی در مسجد بزرگ شدیم و اغلب ساعت‌هایمان آنجا می‌گذشت. کلاس‌های تفسیر قرآن در مسجد برگزار می‌شد که در واقع می‌توانم بگویم معنی‌های تحت‌الفظی قرآن را معنی می‌کردند. بعد از روخوانی وارد این جلسات شدم و به همین واسطه در با تعدادی از دختران آنجا ارتباط پیدا کردم. سال 54 تازه هسته‌های مذهبی شهر شکل پیدا کرده بود و فعالیت‌هایشان را آغاز کرده بودند. من هم وارد فعالیت‌های مذهبی و اجتماعی شدم و جلساتی در مسجد و خانه برگزار می‌شد که یکی از برگزار کنندگان آقای اسکندری بود که بعدها در جنگ به شهادت رسید.

در این جلسات تفسیر قرآن و نهج‌البلاغه بود، سخنرانی می‌کردند و در مورد کتب مذهبی صحبت می‌شد. در واقع ما داشتیم آماده می‌شدیم که اگر نیاز بود در خانه‌ها جلسات را برگزار کنیم. تا اینکه بالاخره انقلاب شد و تظاهرات انقلابی شروع شد.


*پدرم حکومت را قبول داشت

برادرم در دانشگاه جندی شاپور اهواز دانشجوی زیست شناسی بود و جو سیاسی داشت. هر بار می‌آمد خانه با پدرم به آرامی صحبت‌هایی می‌کرد اما مخفیانه بود، فقط می‌دیدم گاهی پدرم  با حالت دعوا می‌گفت این حرف‌ها را نزن همین که امنیت داری کافی است. اینکه بخواهم بگویم پدرم طرفدار حکومت یا شاه دوست بود، خیر چنین چیزی نبود، ما هیچ وقت عکس شاه را در خانه نداشتیم اما حکومت را قبول داشت. چون زمان قدیم حمله روس‌ها را دیده بود و از اینکه دوباره اغتشاش  و کشت و کشتار شود می‌ترسید.

پدرم وقتی از حمله روس‌ها تعریف می‌کرد می‌گفت آنها چه بلایی سر دخترهای جوان آوردند و چقدر قحطی شده بود و ما چقدر به سختی زندگی می‌کردیم. به دلیل همین تصور دوست نداشت دوباره اتفاقی بیفتد. می‌خواست هر طوری که هست خانواده‌اش را حفظ کند.

*جو خانه ما کاملا مرد سالار بود

پدرم  دیسپلین خاصی داشت طوری که وقتی حرف می‌زد هیچکس حق حرف زدن روی حرف او را نداشت. کاملاً مردسالار بود. گاهی می‌گفتم اگر ما آنقدر که از پدرم می‌ترسیدیم، از خدا هم می‌ترسیدیم الان آدم‌های بهتری بودیم.

حتی من که در جلسات و مسائل اجتماعی شرکت می‌کردم کاملاً حساب شده رفت و آمد داشتم طوری که وقتی پدرم در خانه است باید من قبل از او در خانه باشم. اگر یک کم بعد از ایشان وارد می‌شدم به شدت ناراحت می‌شد. همیشه به بچه‌ها اصرار می‌کردم که زودتر جلسات را تمام کنید من می‌خواهم بروم آنها می‌گفتند چقدر عجله داری؟ می‌گفتم باید زودتر از پدرم در خانه باشم. این در حالی بود که ایشان می‌دانست کجا می‌روم و روی تک‌تک دوستانم شناخت داشت اما می‌گفت باید قبل از من خانه باشی ما هم کاملاً رعایت می‌کردیم.

*با دوستانم کتاب‌های شریعتی را رد و بدل می‌کردیم

سال 57 راهپیمایی‌های عمومی انقلاب شروع شد. دیگر پدر و مادرم هم خودشان شرکت می‌کردند. با دوستانم کتاب‌های شریعتی را رد و بدل می‌کردیم و گاهی برادرم برایم کتاب می‌آورد که آنها را با روزنامه جلد می‌کردیم کسی متوجه نشود. علاقه به مطالعه از درون خودم می‌جوشید.

*پدرم مقلد آقای شریعتمداری بود

خانواده ما مقلد آقای شریعتمداری بود تا قبل از انقلاب اما بعد مرجع تقلیدمان امام خمینی شد. اولین بار نام امام را یادم نمی‌آید چطور شنیدم اما فکر می کنم عکسشان لای کتابی بود که برادرم به من نشان داد. آن زمان اولین تشکل هایی مذهبی که تشکیل شد توسط ما بود.

*در را باز می کردیم می دیدیم خواستگار پشت در است

اولین خواستگاری که برایم آمد در 18 سالگی بود. چند نفری آمدند اما به دلیل تفکر و اعتقاداتم مادرم به هر کسی اجازه نمی داد پسرش را بیاورد. اینگونه هم نبود از قبل تلفنی باشد و هماهنگ کنند. در را باز می کردیم می دیدم خواستگار پشت در است. قدیم ها اول مادر و عمه و خاله می آمدند بعد اگر لازم می شد جلسه دوم پسرشان را می آوردند. مادرم برخی ها را اصلا با پدرم مطرح نمی کرد و بعدها می گفت مثلا از خانواده فلانی آمده بودند. مادرم سیاست های زنانه داشت، در عین حالی که روی حرف پدرم حرف نمی زد اما امورات خانه را مدیریت می کرد.


*در خیابان شهید باکری زندگی می‌کردیم

شهید باکری اولین خواستگاری بود که با او صحبت کردم. ما با خانواده آنها هیچ آشنایی و شناختی نداشتم. البته حمید آقا را دیده بودم. اوایل انقلاب که خانم ها و آقایان را برای شناخت اسلحه آموزش می دادند من برای آموزش ثبت نام کردم که حمید آقا مربی ما بود. خواهرشان را هم در واحد فرهنگی جهاد دیده بودم که برای تبلیغ می رفتیم اطراف ارومیه. یکبار کارخانه قندی را یکی نشانمان داد و گفت اینجا منزل خانواده باکری است که یکی از پسرهایشان در انقلاب شهید شده.

ما در خود ارومیه زندگی می‌کردیم و جالب است برای شما بگویم بعد از انقلاب نام خیابانی که ما در آن متولد شدیم و بزرگ شدیم به نام شهید علی باکری شد. البته قبل از انقلاب نامش خیابان فرح بود. حتی موقع ازدواجم مادربزرگم از پدرم پرسیده بود این‌ها کی هستند آمدند خواستگاری؟ پدرم گفته بود نمی‌دانم، فقط می‌دانم نامش هم‌نام خیابانمان است. ما روی خانواده شهید باکری خیلی شناختی نداشتیم.

*اولین باری که مهدی را دیدم

اولین باری که مهدی را دیدم در تلویزیون بود. نشسته بودم پای تلویزیون داشتم بافتنی می بافتم. فکر می کنم خانمی با او مصاحبه می کرد چون اصلا سرش را بالا نمی آورد. یک لحظه همین که بافتنی می بافتم به صورتش نگاه کردم گفتم تو رو خدا ببین کی را گذاشتند شهردار، بلد نیست دو کلام حرف بزند. از صحبت هایشان فهمیدم دارند با شهردار مصاحبه می کنند. جوان محجوبی بود و شمرده شمرده حرف می زد. اصلا نگاه نکردم ببینم اسمش چیست.

مهدی با برادرم از قبل به واسطه رفتن برادرم به سپاه، دوست شده بودند. ما رفته بودیم باغ‌مان. برادرم همه دوستانش را دعوت کرده بود شام بیایند آنجا. البته ان زمان آقا مهدی در دادگاه مشغول بود. دوستانش شب ماندند. صبح که بیدار شدیم رادیو اعلام کرد آقای طالقانی فوت کردند. خانم بردارم از او پرسید کیا ماندند؟ برادرم نام چند نفر را برد و گفت مهدی باکری هم هست. فکر کنم بعد از آن شهردار شد.

*باورش نمی‌شد او را ندیدم

در دوره شهردار شدنش هم یک شب آمد خانه ما. ماجرا هم این بود که چون شهرداری تعداد زیادی تخته فرش بوده و آنها می خواستند یک کارشناس بیاورند تا قیمت گذاری کند، برادرم به آقا مهدی می گوید شوهر خواهر من فرش فروشی دارد. او را بردند فرش ها را قیمت گذاری کرد و باز شام آمدند خانه ما که این بار هم او را ندیدم. مهدی با توجه به اینکه وضع زندگی ما را دیده بود و پدرم را شناخته بود و فهمیده بود با اینکه در این خانه دختر است اما هیچ وقت جلو نیامدند خوشش می آید. او هم در مورد این مسائل علی رغم اینکه در خانواده بازی بود اما تعصب داشت.

بعد از عقد به او گفتم وقتی آمدی خانه ما اصلا تو را ندیدم. با خنده گفت الکی نگو دختر های خانه تا یک پسری بیاید از پشت پنجره لای در، درز دیوار هم که شده راهی پیدا می کنند تا او را ببینند، من باور نمی کنم ندیدی. می خندیدم می گفتم باور کن. دوستان برادرم زیاد به منزل ما می آمدند، تا می گفت یا الله ما سریع باید می‌رفتیم داخل و اصلا جرات اینکه بخواهیم جلو برویم را نداشتیم.

*آغاز جنگ

فکر می کنم اولین باری که او را خوب دیدم بعد از عقدمان بود. حتی روزی که برای ازدواج با هم صحبت کردیم رو به روی هم ننشسته بودیم. او سرش هم پایین بود. موقع رفتن یک لحظه از پشت او را دیدم که دولا شده بود پوتینش را می بست.

مهدی با رییس شهربانی آقای نادری که از بچه های انقلابی شهر بود دوست بسیار صمیمی بود. چون خانواده اش دور بودند، بعد از فوت پدرش خانه ای گرفته بود. در بچگی هم مادرش را از دست داده بود. آقای نادری به او می گوید چرا ازدواج نمی کنی؟ حمیداقا که از او کوچکتر بود ازدواج کرده بود. در دانشگاه هم چند نفری به او معرفی شده بودند اما به خاطر شرایطی که در ذهنش داشت قبول نکرده بود. می گفت اغلب دانشگاهی ها با تغییرات اجتماعی مذهبی شدند و ممکن است تقی به توقی دیدگاهشان دوباره عوض شود. به آقای نادری می گوید هر کسی را شما معرفی کنی قبول است. من با خانم نادری هم جلسه ای بودیم. خانمش من را معرفی می کند و او هم قبول می کند و می گوید بروید با او صحبت کنید. ما با هم پنج سال اختلاف سنی داریم و فکر می کنم آن زمان 26 سالش بود.

یک روز ما تازه از باغ رسیده بودیم. دو ماه شهریور و مهر ارتباطم کاملا با دوستانم قطع می شد چون پدرم اجازه نمی داد زمانی که کار باغ هست به شهر بیاییم. باغ ما در جاده مهاباد پنج کیلومتری ارومیه بود به نام تسمالویه.

اتفاقا آغاز جنگ را هم همانجا فهمیدم. صبح زود با مادرم رفتیم برای چیدن انگور، هواپیمای جنگی  عراق که مشکی هم بود دو سه تا از بالای سرمان رد شد. یک راکت هم انداخت. اشهدمان را خواندیم. رادیو را باز کردیم و شروع جنگ را فهمیدیم. حدود 15 روز بعد از جنگ خانم نادری آمد موضوع را مطرح کرد. جلوی مادر و زن داداشم مطرح نکرد. نشسته بودیم اما او حرفی نمی زد. از آمدنش تعجب هم کرده بودم که خدایا این وقت سال برای چه آمده دیدن من. یک لحظه موقع رفتن من را تنها گیر آورد و گفت بیا بیرون کارت دارم. به مادرم گفتم یک دقیقه می روم جلوی در ببینم چکارم دارد. سر کوچه منتظرم ایستاده بود. گفت نمی خواستم آنجا مطرح کنم. آن روزها مهدی از شهرداری استعفا داده بود و داشت می رفت جبهه. البته این خانم اصلا حرفی نزد فقط گفت مهدی باکری قصد ازدواج با شما را دارد. من هم حمید را از قبل می شناختم اما او را نه. گفتم برادرم ارومیه نیست و برای جنگ رفته مهاباد، باید صبر کنید او بیاید.


*گفتم: یا ابوالفضل آخه به چه بهانه ای بروم؟

یک روز جمعه ای که پدرم خانه بود و کار هم داشتیم دیدم آقای نادری با خانمش آمدند دنبالم. وقتی پدرم خانه بود ما اصلا جرات بیرون رفتن نداشتیم چه برسد که کار هم باشد. گفتند آقا مهدی خانه ما منتظر است، گفته شما را ببریم با هم صحبت کنید. گفتم: یا ابوالفضل آخه به چه بهانه ای بروم؟ به بهانه اینکه می خواهم بروم  مسجدی سخنرانی رفتم.

وقتی داخل اتاق شدم دیدم مهدی نشسته در اتاق. شروع کردیم صحبت، گفت من هر جا برای اسلام نیاز باشد می روم. محل زندگیم مشخص نیست. هر کجا انقلاب و اسلام نیاز داشته باشد من همانجا هستم. من هم در مورد ساده زیستی صحبت کردم. قیافه هم ابدا برایم مطرح نبود. قبل از ازدواج تنها معیارم این بود و از خدا هم می خواستم که یک مرد خدا باشد و خدا هم لطف کرد و خوب شنید.

عصر همان روز برادرم رسید و با خانمش رفته بود بیرون. اتفاقا آقای نادری را دیده بود و او هم همه چیز را برای برادرم تعریف کرده بود حتی ماجرای دیدار ما را. شب برادرم آمد گفت چرا نگفتی؟ گفتم: خب شما نبودید. یکی دیگر از فرمانده هان سپاه هم خواستگارم بود که با اولین کسی که مطرح کردم برادرم بود اما جور نشد. با برادرم راحت بودم اما نشده بود بگویم. شب متوجه شدم برادرم با پدرم مطرح کرد. پدرم هم چون مهدی را می شناخت موافقت کرده بود.

*مهریه منحصر به فرد شهید باکری به همسرش

چند روز بعد خانه خواهرم بودیم برادرم آمد گفت اینها جواب می خواهند، گفتم: جواب من مثبت است. برادرم گفت تو مهدی را نمی شناسی. زندگی کردن با او خیلی سخت است. مهدی غذای ساده می خورد، میوه خام نمی خورد و ساده زیست است. گفتم مرد ایده ال من اوست و همین مدلی می خواهم. دو سه روز بعد گفتند فلان روز عقد باشد. خواهرش و فاطمه خانم همسر حمید آقا را چند باری فرستاد به خرید برویم، گفتم من چیزی نمی خواهم همه چیز دارم. یک روز رفته بودم برای امداد گری که وقتی برگشتم مادرم گفت خانم و آقای نادری با مهدی آمده بودند دنبالت که بروید خرید. گفتم من که گفتم چیزی نمی خواهم گفت به هر حال آمدند دنبالت.

آنها رفته بودند کانون و وقتی فهمیدن برگشتم دوباره آمدند منزل. در ماشین گفتم قرار بود سنت شکنی کنیم و این خریدها نباشد. دوستش خندید گفت آقا مهدی می گویند لااقل یک حلقه باشد. وقت اذان بود و مغازه ها را داشتند می بستند. در اولین مغازه که وارد شدیم من به قیافه حلقه ها نگاه نمی کردم بلکه می دیدم کدام ارزانتر است. نهایت یک حلقه 800 تومانی انتخاب کردم. مهدی در راه گفت در رابطه با مهریه صحبت نکردیم، نظر شما چیست. خانواده قبلا نظرم را می دانستند. به او گفتم هر چه شما بگویید. گفت یک جلد قران و یک کلت کمری من، مهریه شما. گفتم به خدا قسم نظر من هم همین بود. هر دو از اینکه یک نظر داشتیم تعجب کردیم.

قبلا زندگی محبوبه دانش از مجاهدین و مبارزین را با همسرش دیده بودم، زوج انقلابی که آخر هم این خانم شهید شد. دوست داشتم من هم اینگونه زندگی کنم. تیراندازی را خیلی دوست داشتم حتی در کلاس ها هم نفر اول بودم. ما هیچ مراسم خاصی تا قبل از عقد نداشتیم. مهدی می گفت هیچ کسی در زندگی من دخالت ندارد و کسی جرات ندارد حرف بزند یا ایرادی بگیرد ما استقلال داریم. اما خانواده ما سنتی بود که البته همه را شکستیم.

* از شانس ما برق کل منطقه آن شب رفت

مهدی روز عقد یک آیینه با قاب فلزی، یک جعبه شیرینی و یک جعبه از باغشان سیب آورد گفت بعد از ظهر می‌آییم برای عقد. از خانواده او چهار پنج نفر بودند، حمید آقا و خانمش، عمه و شوهرعمه‌اش، و یکی از خواهرهایش. چهار نفر هم از ما بودند. بعد از عقد همه رفتند اما  خانم برادرم گفت فقط یک کفش مانده که فکر کنم برای آقا مهدی است. در را باز کردم دیدم تنها نشسته. حدود یک ربع نشستیم باهم و حلقه را از جیبش درآورد داد به من. همان وقت در زدند و آمدند دنبالش. گفت: باید بروم سپاه فردا می خواهم نیرو ببرم. گفتم پس شب برای شام بیا. شب آمد اما از شانس ما برق کل منطقه آن شب رفت و با چراغ نفتی دورهم شام خوردیم. همان شب هم رفت. سه ماه بعد نزدیک 22 بهمن آمد و زندگی را شروع کردیم.

*در خانه پدرش زندگی را شروع کردیم

پدر مهدی بعد از فوت خانمش مجدد ازدواج کرده بود. خانه‌ای دو طبقه داشتند که طبقه بالا خودشان بودند و طبقه پایین دو اتاق دست حمید آقا بود و یک پذیرایی هم دست من. در یک خانه زندگی کردیم، حدود 8 ماه بعد رفتیم جنوب که تا 


 



      
شاخص ترین شهدای مدافع حرم     



شاخص‌ترین شهدای مدافع حرم در سال 96 / عاشورایی‌ترین شهدای عصر حاضر

خبرگزاری میزان- مقام معظم رهبری در دیداری که با خانواده شهدای مدافع حرم داشتند، خطاب به آن‌ها فرمودند:حقیقتاً هـم شـهدای شـما، هـم خانواده‌هـا، پـدران، مـادران و فرزنـدان آنـان، حـق بزرگی بر گـردن همـه ملت ایـران دارند.

به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری میزان، امروز عاشوراست و خسران کرده‌ایم اگر یادی نکنیم از عاشورایی‌ترین شهدای عصر حاضر یعنی شهدای مدافع حرم که شاگردان ممتاز مکتب امام حسین(ع) هستند و با بصیرتی تمام، دین خدا و نایب امام عصر(عج) را یاری کردند. 

مقام معظم رهبری در دیداری که با خانواده شهدای مدافع حرم داشتند، خطاب به آن‌ها فرمودند:«حقیقتاً هـم شـهدای شـما، هـم خانواده‌هـا، پـدران، مـادران و فرزنـدان آنـان، حـق بزرگی بر گـردن همـه ملت ایـران دارند. ایـن شـهدا امتیازاتـی دارند: یکـی ایـن اسـت کـه اینهـا از حریـم اهل بیـت در عـراق و سـوریه دفـاع کردنـد و در ایـن راه بـه شـهادت رسـیدند... امتیـاز دوم ایـن شـهدای شـما ایـن اسـت کـه اینهـا رفتنـد بـا دشـمنی مبـارزه کردنـد کـه اگـر اینهـا مبـارزه نمی‌کردنـد ایـن دشـمن می‌آمـد داخـل کشـور... اگـر جلویش گرفتـه نمی‌شـد مـا باید اینجـا در کرمانشاه و همـدان و بقیه اسـتانها بـا اینهـا می‌جنگیدیم و جلـوی اینهـا را می‌گرفتیم. در واقع ایـن شهدای عزیـز ما جـان خودشان را در راه دفاع از کشـور، ملت، دیـن، انقلاب اسلامی فـدا کردند. امتیـاز سـوم هـم این اسـت کـه اینهـا در غربـت بـه شهادت رسیدند، ایـن هـم یـک امتیـاز بزرگـی اسـت، این هـم پیش خـدای متعـال فرامـوش نمی‌شـود».

در سال 96 نیز به مانند سالهای گذشته، فضای ایران اسلامی به عطر شهدای مدافع حرم معطر گشته است و آسمان ایران اسلامی لبریز از شمیم شهادت مدافعان حریم آل‌الله شده است؛ بی تردید همه شهدای مدافع حرم، با عظمت و عزیز هستند و تکریم تک تک آن‌ها وظیفه آحاد ملت است؛ در این گزارش به معرفی و نحوه شهادت چند تن از شاخص ترین شهدای مدافع حرم در سال 96 که بیشتر مورد توجه افکار عمومی قرار گرفتند می پردازیم.

شهید محسن حججی
شاخص ترین شهید مدافع حرم سال 96، شهید محسن حججی است. شهید حججی در سال 1371 در نجف آباد اصفهان متولد شد. وی در زمینه ترویج و تبلیغ کتاب و از اعضای فعّال مؤسسه شهید احمد کاظمی بود و به فعالیت‌های خیریه و نیکوکارانه و کمک به محرومیت‌زدایی در مناطق فقیر کشور می‌پرداخت. شهید حججی همچنین از خادمینِ راهیان نور در مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس نیز بود.

شاخص‌ترین شهدای مدافع حرم در سال 96 / عاشورایی‌ترین شهدای عصر حاضر

شهید حججی از رزمندگان لشکر 8 نجف، شهر نجف‌آباد اصفهان بود؛ این رزمنده سلحشور روز دوشنبه 16 مرداد در عملیات مستشاری در منطقه التنف در مرز سوریه با عراق به اسارت گروه تروریستی داعش درآمد و دو روز بعد از آن پس از شکنجه توسط متوحشان داعشی با لبان تشنه همچون سرور و سالار شهیدان سر از تنش جدا شد.

مادر بزرگوار شهید حججی طی مصاحبه ای در مورد اعزام این شهید والامقام به جبهه های نبرد با تکفیری ها و دفاع از حرم آل الله، گفت که «سال 95 به مدت 45 روز رفت و بعد آمد. بعدش تا یک سال دیگر نرفت. در همین یک سالی که این جا بود حال و هوای دیگری داشت. اصلا در حال خودش نبود. اگر چیزی از او می‌پرسیدی جوابت را می‌داد، اما گویا حواسش اینجا نبود. فقط فکر رفتن بود و می‌گفت مامان دعا کن من یکبار دیگر بروم. من هم مخالفت می‌کردم. اما وقتی دیدم علاقه دارد و واقعا می‌خواهد به خاطر حضرت زینب (س) و دفاع از حرم ایشان برود حرفی نمی‌زدم. می‌گفت اگر ما نرویم ما هم می‌شویم مثل این کشور‌ها و اگر نرویم ما هم امنیت نداریم، من هم رضایت دادم و گفتم برو، سپردمت به حضرت زینب (س).»

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی، صبح روز دوشنبه 30 مرداد در دیدار جمعی از مسئولان و فعالان فرهنگی از استانهای یزد و همدان با تأکید بر لزوم تقویت روحیه انقلابی در نسل جوان، شهید حججی را نمونه‌ای درخشان از رویش‌های انقلاب خواندند و خاطرنشان کردند:«مسئولان فرهنگی موظفند روحیه و جریان انقلابی را در محیط‌های مختلف تقویت و از آن پشتیبانی کنند. شهید حججیِ عزیز در دنیایی که روزنه‌های اغواگر صوتی و تصویری فراوانی وجود دارد، چنین درخشید و خداوند او را همچون حجتی در مقابل چشم همگان قرار داد».

شهید مرتضی حسین پور
«مرتضی حسین پور» از پاسدارانِ نیروی قدس سپاه بود که روز دوشنبه 16 مرداد 1396 دقایقی قبل از اسارت «محسن حججی» در منطقه مرزی «جمونه» در سوریه واقع در مجاورت مرز عراق مورد هجوم تروریست‌های داعش قرار گرفت و بر اثر اصابت گلوله به پهلویش، بال در بال ملائک گشود.

شاخص‌ترین شهدای مدافع حرم در سال 96 / عاشورایی‌ترین شهدای عصر حاضر

شهید حامد بافنده 
شهید «حامد بافنده» از رزمندگان ایرانی لشکر فاطمیون بود که در نبرد با تروریست‌های تکفیری در تاریخ سوم اردیبهشت 96 همزمان با شب شهادت امام موسی کاظم علیه السلام در حماء سوریه به شهادت رسید.

شاخص‌ترین شهدای مدافع حرم در سال 96 / عاشورایی‌ترین شهدای عصر حاضر

شهید حامد بافنده متولد 1366 در شهرستان رفسنجان کرمان بود. فیلم‌هایی از شعرخوانی و اذان دلنشین این شهید بزرگوار در حرم حضرت رقیه سلام الله علیها در فضای مجازی منتشر شد که با استقبال کم نظیر کاربران مواجه شد.

شهید مصطفی خوش محمدی
«مصطفی خوش‌محمدی» پاسدار بازنشسته گروه مهندسی رزمی 45 جوادالائمه گرگان در تاریخ 19 مردادماه 96 حین مبارزه با تروریست‌های تکفیری در سوریه شهید شد. این شهید بزرگوار از اولین نیروهای تخریب چی لشکر عملیاتی 25 کربلا گلستان در دوران دفاع مقدس بود.

شاخص‌ترین شهدای مدافع حرم در سال 96 / عاشورایی‌ترین شهدای عصر حاضر

شهید شعبان نصیری
سردار شعبان نصیری پنجم خردادماه سال جاری همزمان با شب اول ماه مبارک رمضان در عملیات آزادسازی غرب موصل از اشغال مزدوران سعودی و تکفیری‌های داعش به شهادت رسید.

شاخص‌ترین شهدای مدافع حرم در سال 96 / عاشورایی‌ترین شهدای عصر حاضر

سردار شهید نصیری از جانبازان 8 سال دفاع مقدس هم بود و مدت طولانی در جبهه‌های سوریه برای دفاع از حرم مطهر حضرت زینب(س) حضور داشت.

این سردار رشید و با بصیرت سپاه اسلام در زمان شهادت به‌تازگی دچار مجروحیت شده بود و پس از اندکی مداوا، برای دفاع از حریم آل‌الله(ع) مجددا وارد میدان نبرد شد و به آرزوی دیرینه‌اش نائل آمد.

شهید سعید خواجه صالحانی
سعید خواجه صالحانی نخستین شهید مدافع حرم سال 96 است؛ او عصر روز جمعه 4 فروردین در نبرد با تکفیری‌ها در سوریه به شهادت رسید؛ شهید صالحانی متولد سال 68 و ساکن پاکدشت بود.

شاخص‌ترین شهدای مدافع حرم در سال 96 / عاشورایی‌ترین شهدای عصر حاضر

سعید خواجه صالحانی از کشتی گیران استان تهران بود. وی که برای چهارمین بار به سوریه اعزام می شد، فرمانده پایگاه سیدالشهدا(ع) شهرستان پاکدشت بود.

مراسم وداع با شهید سعید خواجه صالحانی روز دوشنبه هفتم فروردین در حسینیه بنی فاطمه کوچه عمار شهرستان پاکدشت برگزار گشت.

شهید حسین معز غلامی
حسین معز غلامی از رزمندگان مدافع حرم روز جمعه 4 فروردین ماه در منطقه حماء سوریه به شهادت رسید.شهید معز غلامی که از اعضای فعال پایگاه بسیج قمر بنی هاشم حوزه 113 تهران بود متولد فروردین 1373 بوده و در سالروز تولد 23 سالگی اش به فیض شهادت نائل شد. پیکر پاک این شهید روز سه شنبه 8 فروردین از مسجد قمر بنی هاشم واقع در خیابان سازمان برنامه جنوبی تشییع شد.

شاخص‌ترین شهدای مدافع حرم در سال 96 / عاشورایی‌ترین شهدای عصر حاضر

در فرازی از وصیت نامه شهید معزغلامی آمده است: در کفنم یک سربند یاحسین(ع) و تربت کربلا قرار بدهید.تا می توانید برای ظهور حضرت حجت(عج) دعا کنید که بهترین دعاهاست.هم به خانواده و هم به دوستانم بگویم که در بدترین شرایط اجتماعی، اقتصادی و... پیرو ولایت فقیه باشید.امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید و نگذارید خون شهدا پایمال شود.

شهید قدرت الله عبودی
همزمان با روزهای ابتدایی سال 1396 یکی دیگر از فرزندان استان فارس در دفاع از حرم اهل بیت (ع) شربت شهادت نوشید. بسیجی شهید قدرت الله عبودی از رزمندگان لشکر عملیاتی 19 فجر استان فارس به جمع شهدای مدافع حرم پیوست و نام خود را در تاریخ پر افتخار ایران اسلامی جاودان شاخص‌ترین شهدای مدافع حرم در سال 96 / عاشورایی‌ترین شهدای عصر حاضر

گفتنی است این شهید مدافع حرم، در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری(س) به‌دست تروریست‌های تکفیری در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و آسمانی شد. مراسم وداع با پیکر مطهر این شهید والامقام صبح دوشنبه چهاردهم فروردین در حسینیه عاشقان ثارالله (ع) شیراز برگزار شد.

شهید حاج آزاد خشنود
«حاج آزاد خشنود» رزمنده‌ای شجاع و مبارزی خستگی ناپذیر و از یادگاران دوران دفاع مقدس بود که در نخستین روزهای سال 96 در جبهه حماه سوریه به شهادت رسید؛ پیکر مطهر این نخستین سردار شهید مدافع حرم اهل بیت پیامبر(ص) شهرستان سروستان استان فارس ظهر روز چهاردهم فروردین با حضور کم نظیر مردم کوهنجان در آرامگاه ابدی‌اش و در جوار همرزمان شهیدش در طول سال های دفاع مقدس، به خاک سپرده شد.

شاخص‌ترین شهدای مدافع حرم در سال 96 / عاشورایی‌ترین شهدای عصر حاضر

شهید محمد جنتی
محمد جنتی ملقب به «حاج حیدر» که در نبرد با تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید، اهل روستای دیزج خلیل از توابع شهرستان شبستر در آذربایجان‌شرقی است. شهید محمد جنتی ساکن تهران بود.

شاخص‌ترین شهدای مدافع حرم در سال 96 / عاشورایی‌ترین شهدای عصر حاضر

شهید جنتی طی سال‌های اخیر بارها برای نبرد با گروه‌های تکفیری به سوریه اعزام و چند بار در درگیری‌های این کشور مجروح شده بود.

انتهای پیام/

بازدید 

نام


 



      

 

بابک من زیباترین و عاشق ترین مدافع حرم بود

شنبه 4 آذر 1396 ساعت 07:01یک روز مانده به پیروزی جبهه مقاومت اسلامی، به شکسته شدن آخرین سنگر داعش در منطقه البوکمال، کانال های تلگرامی و صفحه های پرطرفدار در اینستاگرام ، پر از تصاویری متفاوت از یک جوان مدافع حرم دهه هفتادی شد؛ جوانی با ظاهری شبیه مدل های سینمایی که می گفتند در سوریه شهید شده؛ شهید مدافع حرمی به اسم بابک نوری هریس.

به گزارش جام جم آنلاین ، قصه شهید بابک نوری هریس، از همین جا شروع شد، از وقتی عکس هایش یکی یکی در فضای مجازی منتشر شدند و روی قضاوت خیلی ها خط کشیدند، قضاوتی که معیار و اندازه اش چشم آدم ها بود؛ خط کشی که نمی توانست عکس آخرین سلفی بابک در سوریه را کنار عکس های قبل از اعزامش بگذارد و بپذیرد که قهرمان هر دو عکس یک نفر است.

حالا اما بابک شده یک نماینده خوب برای دهه هفتادی ها ، برای همه آنهایی که متهم می شوند به وصل بودن به این دنیا، بابک از همه دلمشغولی های این دنیایی اش دل بریده و برای دفاع از مرزهای اسلام ، پرکشیده سمت سوریه؛ سمت حرم حضرت زینب(س) و همانجا شهید شده؛ جوانی که حالا خیلی ها به او لقب زیباترین شهید مدافع حرم و شهید لاکچری را داده اند. ما به بهانه شهادت بابک، با محمد نوری هریس، پدر او که یکی از چهره های سرشناس شهر رشت است، به گفت و گو نشستیم؛ پدری که می گوید: ما بابک را دیر شناختیم.

 

آقای نوری فکر می کردید بابک یک روزی شهید بشود؟

واقعیتش را بگویم، ما اصلا بابک را نشناختیم، الان که بابک شهید شده می بینم که پسرم چقدر در انجمن های خیریه فعال بوده، می بینم همه جا او را می شناختند اما انگار فقط ما هنوز او را نشناخته بودیم.

فرزند چندمتان بود؟

بابک کوچکترین پسرم بود، به جز او دو پسر و دو دختر هم دارم.

متولد چه سالی بود؟

بابک من 21 مهر سال 71 به دنیا آمد و 28 آبان 96 هم شهید شد.

چطور شد که بابک این راه را انتخاب کرد؟

نه اینکه بابک پسرم باشد و این را بگویم نه. ولی بابک یکی از فعال ترین جوان های شهرمان بود.سرشار از زندگی بود و همیشه در برنامه های مختلف پیش قدم بود. اصلا هم تک بعدی نبود و بواسطه سن و سالش جوانی می کرد و از همه قشری هم دوست و رفیق داشت . یعنی هم دوست باشگاهی داشت هم دانشگاهی هم مسجدی و هیئتی. هم از فعالین هلال احمر بود و هم در بسیج فعال بود، هم در کارهای خیر در بهزیستی شرکت می کرد، حتی بعد از شهادتش من فهمیدم که کارهای ساخت بنای یادبود شهدای گمنام در پارک ملت رشت را هم خودش انجام داده ، رئیس بنیاد شهید دیروز که به خانه ما آمده بود به من گفت که می دانستی پسرت چقدر برای اینکه اینجا ساخته شود زحمت کشید؟! من اینجا تازه فهمیدم که زمان ساخت این بنا، بابک به مسئولان گفته بود که چه شما بودجه بدهید چه ندهید روح این شهیدان اینقدر بلند و پر خیر وبرکت است که این بنای یادبود ساخته می شود و بعدا شما حسرت خواهید خورد که در این ثواب شرکت نکردید. بجز این فعالیت های فرهنگی، بابک یکی از دانشجوهای فعال دانشگاه تهران هم بود. ذاتش جوری بود که می خواست در همه ابعاد رشد داشته باشد و تک بعدی نباشد.

دانشجوی چه رشته ای بود؟

بابک دانشجوی ارشد حقوق در دانشگاه تهران بود اما همه این ها را ول کرد و عاشقانه قدم در این راه گذاشت.

خب این اتفاق چطور افتاد؟

به خاطر اعتقاداتش. بابک قبل از اینکه به سوریه اعزام شود هم در دوره ای که سرباز حفاظت اطلاعات بود ، دوبار داوطلبانه به کردستان عراق اعزام شده بود اما ما خبر نداشتیم و بعد از شهادتش متوجه شدیم. امسال پسر بزرگ من در رشت کاندیدای شورای شهر شده بود و تمام مسائل مالی و تدارکات را هم به بابک سپرده بود ، یک دفعه در بحبوحه انتخابات و درست وسط تبلیغات من دیدم که بابک نیست، پرس و جو کردم فهمیدم که رفته اعتکاف. سه روز در مراسم اعتکاف بود و بعد برگشت پیش ما . من گفتم بابک جان چرا در این موقعیت رفتی اعتکاف، می ماندی سال دیگر می رفتی، الان کارهای مهمی داشتیم. گفت نه اصل برای من همین اعتکاف است، انتخابات و ...فرعیات است، بعد هم شاید من سال دیگر نباشم که به مراسم اعتکاف برسم...حتی همان روزها من و مادرش حرف ازدواجش را مطرح کردیم ، یک دختر از خانواده نجیب و خوبی انتخاب کرده بودیم که می دانستیم بابک را هم دوست دارد اما بابک موافقت نکرد. به من گفت که بابا شما به تصمیمات من اعتماد داری یا نه؟ پس بگذار من براساس برنامه خودم پیش بروم...فعلا برنامه و مسیر من چیز دیگری است. الان که فکر می کنم می بینم بابک خودش هم می دانست که چه مسیری را می خواهد برود و به ما هم این پیام را می داد اما ما متوجه نمی شدیم.

شما از ماجرای اعزامش به سوریه خبر داشتید؟

به طور مستقیم با من این موضوع را مطرح نکرد اما می دانستیم که شش ماه است در سپاه بست نشسته و هر روز می رود و می آید و اصرار می کند که من را اعزام کنید. تا اینکه بالاخره با اعزامش موافقت شد و فکر می کنم واقعا این موافقت هم کار خدا بود. بابک یک روز قبل از اعزامش ، در مسجد باب الحوائج بلوار شهید انصاری رشت که مسجد آذری های مقیم رشت است و همه بابک را آنجا می شناسند، از همه نمازگزاران مسجد بعد از نماز خداحافظی کرده بود، به همه گفته بود که من یک مدتی نیستم می خواهم بروم خارج از کشور. آن موقع همه فکر می کردند می خواهد برود آلمان.

چرا آلمان؟

چون من و برادرانش خیلی اصرار داشتیم که برود آلمان ادامه تحصیل بدهد، حتی موقعیتش را هم برایش فراهم کرده بودیم اما خودش قبول نمی کرد برود. آن روز مردم فکر کرده بودند که بالاخره اصرار های ما جواب داده و بابک راضی شده به آلمان برود.

اما به جای آلمان از سوریه سردرآورد؟

بله همین طور است...بابک همه را شوکه کرد.

از شما و بقیه اعضای خانواده چطور؟ اصلا خداحافظی کرد؟

بله ما در جریان بودیم که می خواهد به سوریه اعزام شود. روزی که می خواست برود، من داشتم تلویزیون نگاه می کردم که بابک آمد خانه رفت اتاقش و بعد با یک کوله پشتی رفت بیرون و چند دقیقه بعد بی کوله پشتی برگشت. بعد هم به مادرش گفت که با اعزامم موافقت شده. او هم از روی احساسات مادرانه خیلی گریه کرد شاید که بابک منصرف بشود اما بابک تصمیمش را گرفته بود، گفت من حضرت زینب (س) را خواب دیدم دیگر نمی توانم اینجا بمانم باید بروم سوریه. این قضیه رفتنم هم مال امروز و دیروز نیست ، من چند ماه است که تصمیمم را گرفته ام. حتی شنیدم که به او گفته اند که چطور می خواهی مادرت را تنها بگذاری و بروی،بابک هم گفته مادر همه ما آنجا در سوریه است، من بروم سوریه که بی مادر نمی مانم، می روم پیش مادر اصلی مان حضرت زینب (س).

با شما خداحافظی کرد؟ شما مخالفتی نکردید؟

نه به من چیزی نگفت. از همان دور به من نگاه کرد، من به او نگاه کردم و این شد آخرین دیدار مان.

کی اعزام شد؟

همان اوائل آبان. فکر می کنم دوم یا سوم بود.

یعنی فاصله اعزام تا شهادتش 26 روز بود؟

بله ...می بینید چقدر برای شهادت عجله داشت، من 50 ماه سابقه جبهه دارم اما شهید نشدم، ولی این پسر آنقدر با همه وجودش شهادت را می خواست که به یک ماه نکشیده طلبیده شد و رفت.

وقتی سوریه بود با هم صحبت می کردید؟

اوائل فقط به مادر و خواهر هایش زنگ می زد، با من صحبت نمی کرد. اما یک روز دیدم موبایلم زنگ خورد وشماره ای هم که افتاد ناشناس بود، فکر کردم بابک است، وقتی تلفن را جواب دادیم دیدم آن طرف خط یکی از دوستان و همرزمان خودم در زمان جنگ است . سلام و علیک کردیم و من پرسیدم حاج حسن کجایی؟ گفت سوریه ام. بیشتر بچه های گردان میثم هم الان اینجا هستند. بعد هم گفت پسرت هم اینجاست چرا به من نگفته بودی پسرت مدافع حرم است؟! بعد هم گوشی را داد به بابک و با هم صحبت کردیم. از آن به بعد در این مدت کوتاهی که سوریه بود بابک دیگر به من زنگ می زد. حتی آخرین مکالمه هم بین من و او بود.

در این آخرین مکالمه چه چیزهایی به همدیگر گفتید؟

آن روز وقتی بابک تماس گرفت من از تهران داشتم برمی گشتم رشت که بروم مشهد. بابک تا شنید من می خواهم بروم مشهد گفت آقا جان قول بده من را دعا کنی. من گفتم : پسرم ، قربانت بروم ، قربان صدایت بشوم تو باید من را دعا بکنی ... گفت نه آقا جان قول بده ... هردو از هم التماس دعا داشتیم و این شد آخرین حرف های بین من و بابک. نکته جالب اینجاست که بابک همان روز از من خواست که از دوستان شهیدم بخواهم شفاعتش را بکنند و این اتفاق یک جور عجیبی افتاد و بعد از شهادتش من اصلا خبر نداشتم که مزارش را کجا در نظر گرفته اند اما وقتی که برای تشییع او رفتیم دیدم که خانه جدید بابک درست کنار بچه های عملیات کربلای دو و کربلای پنج است که همگی دوستان و همرزمان من بودند و در جبهه شهید شدند . دیدم بابک با دوستان من همجوار شده. همان موقع به او گفتم بابک جان، بابک زیبای من دیدی خدا خودش تو را به خواسته ات رساند...خودش آرزویت را برآورده کرد؛ تو باعث افتخار من شدی.

بعد از شهادت هم چهره بابک را دیدید؟

بله در معراج شهدا من و بقیه خانواده صورت زیبایش را دیدیم. بابک من علاوه بر اینکه چهره زیبایی داشت سیرت زیبایی هم داشت و این زیبایی بعد از شهادتش واقعا در صورتش موج می زد. باور کنید با اینکه جانی در بدنش نبود اما اصلا رنگ صورتش عوض نشده بود، صورتش جوری آرام بود که انگار خوابیده باشد. حتی من وقتی صورتش را بوسیدم احساس کردم لب هایش هنوز گرم است.

یک روز بعد از شهادت بابک، خبر پیروزی جبهه مقاومت در رسانه ها منتشر شد، از شنیدن این خبر چه احساسی داشتید؟

من واقعا خوشحال شدم...خوشحال شدم که این اتفاق افتاد و خون مبارک و مقدس فرزند من و بقیه شهدای مدافع حرم به ثمر نشست و ریشه داعش در سوریه کنده شد. الان هم به عنوان پدر شهیدی که جوان ترین شهیدمدافع حرم استان گیلان است ، شهیدی که زیباترین بوده، عاشق ترین بوده ، این پیروزی را به همه مسلمانان تبریک می گویم.

در این چند روز از بابک عکس های مختلفی با تیپ و قیافه های مختلف منتشر شده، شما کدام را بیشتر دوست دارید؟

بله خبر دارم که خیلی ها از روی این عکس ها فکر کرده اند بابک مدل بوده اما نه این طور نیست اینها همه عکس های شخصی بابک است و برای دل خودش گرفته بود. من همه آنها را دوست دارم اما بابک یک عکسی دارد با لباس سفید در کنار دریا ، که دست هایش را از هم باز کرده؛ وقتی این عکس را می بینم احساس می کنم بابک همین جا دست هایش را به سوی خدا باز کرده و این عکس را خیلی دوست دارم.

 

 

 

مینا مولایی / جام جم آنلاین

 

 

 به 

 

 

 



      

در این فیلم اشک‌ های سردار قاسم سلیمانی هنگام شعر خواندن دختر معصوم شهید مدافع حرم را مشاهده می کنید.

به گزارش گروه فیلم و صوت باشگاه خبرنگاران جوان؛ در این فیلم اشک‌ های سردار قاسم سلیمانی هنگام شعر خواندن دختر معصوم شهید مدافع حرم را مشاهده می کنید.
 اشک‌ های حاج قاسم برای معصومیت دختر شهید مدافع حرم + فیلم
 
 




 
 







00:00 06:14
 

 



      

دفاع مقدس و شهدا در کلام امام راحل و مقام معظم رهبری
دفاع مقدس و شهدا در کلام امام راحل و مقام معظم رهبری




حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه)

  • ما اگر کشته هم بشویم در راه حق کشته شدیم و پیروزی است و اگر بکشیم هم در راه حق است و پیروزی است.
  • آنهایی که به خدا اعتقاد ندارند و به روز جزا آنها باید بترسند از موت، آنها از شهادت باید بترسند. ما و شاگردان مکتب توحید از شهادت نمی هراسیم، نمی ترسیم.
  • ما اگر شهید بشویم قید و بند دنیا را از روح برداشتیم و به ملکوت اعلی و به جوار حق تعالی رسیدیم.
  • دوستانمان که شهید شدند در جوار رحمت حق هستند، چرا برای اینها دلتنگ باشیم؟ دلتنگ باشیم که از دیار قید و بندی خارج شدند و به یک فضای وسیع و در تحت رحمت حق تعالی واقع شدند؟
  • ما از خدا هستیم همه، همه عالم از خداست، جلوه خداست و همه عالم به سوی او برخواهد گشت، پس چه بهتر که برگشتن اختیاری باشد و انتخابی و انسان انتخاب کند، شهادت را در راه خدا و انسان اختیار کند موت را برای خدا و شهادت را برای اسلام.
  • شهادت یک هدیه ای است از جانب خدای تبارک و تعالی برای آن کسانی که لایق هستند و دنبال هر شهادتی باید تصمیمها قویتر بشود.
  • از شهادت باکی نیست، اولیای ما هم شهید شدند یا مسموم شدند یا مقتول، اولیای ما هم بعضی از آنها در حبس و بعضی از آنها در تبعید به سر بردند، برای اسلام هر چه بدهیم کم دادیم و جانهای ما لایق نیست.
  • شهادت ارثی است که از اولیای ما به ما می رسد، آنها باید از مردن بترسند که بعد از مرگ، موت را فنا می دانند، ما که بعد از موت را حیات بالاتر از این حیات می دانیم چه باکی داریم.
  • منطق ما، منطق ملت ما، منطق مومنین، منطق قرآن است (انا لله و انا الیه راجعون) با این منطق هیچ قدرتی نمی تواند مقابله کند جمعیتی که، ملتی که خود را از خدا می دانند و همه چیز خود را از خدا می دانند و رفتن از اینجا را به سوی محبوب خود، مطلوب خود می دانند، با این ملت نمی توانند مقابله کنند آنکه شهادت را در آغوش همچون عزیزی می پذیرند آن کوردلان نمی توانند مقابله کنند.
  • شهدا شمع محفل دوستانند، شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادی وصولشان "عند ربهم یرزقون" اند و از نفوس مطمئنه ای هستند که مورد خطاب "فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی" پروردگارند.
  • همین شهادتها پیروزی را بیمه می کند. همین شهادتهاست که دشمن را رسوا می کند در دنیا.
  • رحمت خداوند بر همه شهیدان و رضوان و مغفرت حق بر ارواح مطهرشان که جوار قرب او را برگزیدند و سرافراز و مشتاق به سوی جایگاه مخصوصشان در پیشگاه رب خویش شتافتند.
  • سعادت را آنها بردند که آن چیزی را که خدا به آنها داده بود تقدیم کردند و ما عقب مانده آنها هستیم.
  • مفقودین عزیز محور دریای بیکران خداوندی اند و فقرای ذاتی دنیای دون در حسرت مقام والایشان در حیرتند.
  • عزیزان من مصمم باشید و از شهادت نترسید، شهادت عزت ابدی است، حیات ابدی است.
  • از هر قطره خون شهید ما که به زمین می ریزد، انسانهای مصمم تر و مبارزی بوجود می آیند.
  • برنامه اسلام از عصر وحی تاکنون بر شهادت توام با شهامت بوده است.
  • برنامه اسلام از عصر وحی تا کنون بر شهادت توام با شهامت بوده است. قتال در راه خدا و در راه مستضعفین در راس برنامه های اسلام است.
  • یک موی سر این کوخ نشینان و شهید دادگان به همه کاخ و کاخ نشینان جهان شرف و برتری دارد.
  • شهادت در راه خدا چیزی نیست که بتوان آن را با سنجش های بشری و انگیزه های مادی ارزیابی کرد.
  • خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند. خوشا به حال آنان که در این قافله نور جان و سر باختند. خوشا به حال آنهایی که این گوهرها را در دامن خود پروراندند.
  • هر روز ما در جنگ برکتی داشته ایم که در همه صحنه ها از آن بهره جسته ایم.
  • ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم.
  • شهادت در راه خدا مسئله ای نیست که بشود با پیروزی در صحنه های نبرد مقایسه شود، مقام شهادت خود اوج بندگی و سیر و سلوک در عالم معنویت است.
  • ما تابع امر خداییم، به همین دلیل طالب شهادتیم و تنها به همین دلیل است که زیر بار ذلت و بندگی غیر خدا نمی رویم .
  • خداوندا! تو می دانی که فرزندان این سرزمین در کنار پدران و مادران خود برای عزت دین تو به شهادت می رسند و با لبی خندان و دلی پر از شوق و امید به جوار رحمت بی انتهای تو بال و پر می کشند.
  • خدا می داند که راه و رسم شهادت کور شدنی نیست و این ملت ها و آیندگان هستند که به راه شهیدان اقتدا خواهند نمود.
  • همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود.
  • من از خداوند تعالی رحمت برای شهدای عزیز در این جنگ تحمیلی خواستارم. اینان برای اسلام فدا شدند و در نزد خدای تعالی و در جوار رحمت واسعه او به سعادت ابدی و افتخار دائمی رسیدند.
  • شهید نظر می کند به وجه الله.
  • این شهدا زنده هستند و در پیش خدای تبارک و تعالی "عند ربهم یرزقون" اند.
  • ما تا آخرین نفر و تا آخرین منزل و تا آخرین قطره خون، برای اعتلای کلمه الله ایستاده ایم.

    مقام معظم رهبری(مدظله العالی)

  • پاسدار انقلاب اسلامی آگاهانه راه حسین (علیه السلام) را که ادامه راه انبیاء الهی است انتخاب می کند و در این
    راه، فروغ خون اصحاب حسین (علیه السلام) و شهیدان گلگون کفن کربلا را چراغ راه خویش قرار می دهد.
  • شهادت دُرّ گرانبهایی است که بعد از جنگ به هر کس نمی دهند.
  • ما فقه بـه معنـای واقعی کلمـه و قرآنی آن را در میدان جنگ آموخته ایم .
  • امروز، به فضل همین شهادتها و به برکت خون شهدا، ملت ما، ملت سربلند و آبرومندی است و ملتها آبرو و عزت را این گونه باید پیدا کنند
  • شهادت بالاترین پاداش و مزد جهاد فی سبیل الله است.
  • همه کسانی که در جنگ تحمیلی هشت ساله، چه با حضور خود یا فرزندان و عزیزانشان، حضور و فعالیتی داشته اند، مخصوصا خانواده شهیدان عزیز و جانبازان و اسیران گرامی، باید بدانند که در امتحانی بزرگ شرکت کرده و در آن سربلند بیرون آمده اند .
  • فرزندان شهدا بدانند که پدران آنان موجب شدند که اسلام، در چشم شیطانها و طاغوتهای عالم، ابهت پیدا کند.
  • ایستادگی در مقابل دشمنان مقتدر و مسلط، زورگوی ظالم و پرروی گستاخ، کار بسیار بزرگ و با عظمتی است. این همان کاری است که مردم ما کردند و عظمت ملت ما به خاطر همین شهادت جوانان شما و شجاعت فرزندانتان بود.
  • شهید جانش را فروخته و در مقابل آن، بهشت و رضای الهی را گرفته است که بالاترین دستاوردهاست. به شهادت در راه خدا، از این منظر نگاه کنیم. شهادت، مرگ انسانهای زیرک و هوشیار است که نمی گذارند این جان، مفت از دستشان برود و در مقابل، چیزی عایدشان نشود.
  • اگر مجاهدت فداکارانه جوانان این مرز و بوم که به این شهادتها منتهی شده است نمی بود، همه روزهای این ملت، در زیر چتر سیاه ظلم و تجاوز و دخالت دشمنان اسلام و ایران، به شبهای تار بدل می گشت
  • فداکاری شهیدان و گذشت خانواده ها و حضور رزمندگان ما بود که ابرهای تیره و تار آن روزگار دشوار را از افق زندگی این ملت زدود
  • شهدا، علاوه بر مقامات رفیع معنوی، که زبانها و قلمها از توصیف آن و چشم و دلها از مشاهده آن ناتوانند، مشعلدار پیروزی و استقلال ملتند و حق بزرگ آنان بر گردن ملت، بسی عظیم است.
  • پرچم عروج انسان به بام معنویت که امروز در گوشه و کنار دنیا برافراشته می شود، در حقیقت پرچم امام ما و شهیدان اوست. آنها زنده اند و روز به روز زنده تر خواهند شد.
  • من اکنون به پدران و مادران، همسران و فرزندان، خواهران و برادران و دیگر کسان شهدای عزیز و جانبازان و اسراء و مفقودین درود می فرستم و اعلام می کنم که آنان در رتبه و شان معنوی، بلافاصله پشت سر عزیزان فداکار خویشند.
  • هر چه داریم، به برکت جانفشانیها و فداکاری هاست، به برکت روحیه شهادت طلبانه است.
  • اساسا جهاد واقعی و شهادت در راه خدا، جز با مقدمه ای از اخلاصها و توجه ها و جز با حرکت به سمت "انقطاع الی الله" حاصل نمی شود.

    منابع:



  •       

    ماجرای تکان‌ دهنده‌ای از مدافعان حرم از تکه تکه شدن خالکوبی شهید مدافع حرم تا جوانی که قید BMW را زد.

    به گزارش گروه فیلم و صوت باشگاه خبرنگاران جوان؛  ماجرای تکان‌ دهنده‌ای از مدافعان حرم از تکه تکه شدن خالکوبی شهید مدافع حرم تا جوانی که قید BMW را زد.
     












    00:00 06:40
     
    کد ویدیو
    لینک دانلود

    منبع: فارس



          
    وصایای گهربار     

    وصایای گهربار
    وصایای گهربار


    نویسنده: سید مهی فهیمی و محسن مهرآبادی
    برادرها! این دنیا سرای بیش نیست که هرچه بروید بدان نمی رسید. این دنیا منزلگاهی است که فقط برای دادن امتحان در آن توقف کرده ایم. این دنیا همان طوری که حضرت علی(علیه-السلام) می گویند هیچ نمی ارزد. پس چرا باید پیروان ایشان به آن دل ببندند؟!
    (شهید منوجهر پور فرد کهن)
    برادرها و خواهرانم! سعی کنید زندگیتان تجملی نشود، چون زرق و برق دنیا جاذبه ای قوی دارد و امکان دارد ما را از خداوند غافل کند و ما این غافل شدن را نمی فهمیم تا روزی که یک دقیقه متوجه می شویم از اسلامی که هنگام فقر داشتیم فقط یک نماز و روزه ی جسمی باقی مانده و چیزی از معنویات باقی نمانده است.
    (شهید غلام رضا مجیدی)
    در هر کاری که می خواهید انجام دهید، سعی کنید الله الله الله را در نظر داشته باشید. تا زنده اید و زندگی می کنید، نباید نسبت به انقلاب و امام بی تفاوت باشید، زیرا بی تفاوتی نسبت به انقلاب یعنی بی تفاوتی نسبت به زحماتی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه آله و سلم در طول زندگی پر اجرشان تحمل کردند.
    (شهید فرج علی بیانی)
    در همه حال، در خط ولی فقیه باشید و از او عقب نمانید و جلو نیفتید که هر کس از او عقب بماند، هلاک می شود و هر کس از او جلو بیفتد، گمراه خواهد شد. از خدا بترسید که مبادا او را تنها بگذارید یا گفتارش را فقط روی دیوارها بنویسید و عامل به آن نباشید. از روحانیت پیرو ایشان جدا نشوید.
    (شهید سید محمود موسوی)
    انتظار فرج حضرت مهدی(علیه¬السلام) جزء عبادت است، صلوات به امام زمان(علیه¬السلام) انسان را آرامش می دهد. بر شما باد دعا به جان آن یار سفر کرده.
    (شهید محمد رضا رحمتی)
    ما مکلف هستیم اسلام را حفظ کنیم. همین تکلیف است که ایجاب می کند خون ها در راه انجام دادن آن ریخته شود. از خون امام حسین(علیه¬السلام) که بالاتر نیست که برای اسلام ریخته شد این به خاطر همان ارزشی است که اسلام دارد. ما باید این معنی را بفهمیم و به دیگران هم تعلیم بدهیم.
    (شهید حسین اسماعیلی روز بهانی، شهادت 1360)
    از امربه معروف و نهی از منکر روی گردان نباشید. از خنده و شوخی بی جا بپرهیزید و سعی کنید همیشه اسوه باشید و مردم را به معروف امر و از منکر نهی کنید و از ریا کاری بپرهیزید که به یقین ریا شرک است.
    (شهید حسین جعفری، سال شهادت 1361.)
    در نمازها و دعاها و اجتماع های مذهبی و سیاسی شرکت کنید. با همدیگر مهربان باشید، نماز را امری سنگین بدانید، بخل و حسد را از قلب هایتان پاک کنید و باهم در صفی متحد و مستحکم برای برپایی حکومت الله، که همان حکومت امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) است، تلاش و پایداری کنید. با زبان و با قلم و جان و مالتان اسلام را یاری کنید.
    (شهید اسماعیل قدرت بیگی. سال شهادت 1362.)
    دوستان عزیز! جامعه ی اسلامی نیاز به متخصص متعهد دارد. سعی کنید مدارس و دانشگاه ها را پر کنید و نگذارید انسان هایی که در خط اسلام و امام نیستند بر این تخصص ها چیره گردند(شهید اصغر قدرتی، سال شهادت 1363)
    از شما خواش می کنم و می خواهم همیشه چند موضوع را در مد نظر داشته باشید: هرگز دروغ نگویید –زود قضاوت نکنید- گذشت و ایثار داشته باشید- خوشرو و خوش برخورد باشید- صبور و مقام باشید و اینکه جبهه ها را پر نگه دارید.
    (شهید امیر حاج امینی، سال شهادت 1365)
    پیام من به امت شهید پرور و حماسه آفرین ایران این است که در لحظه لحظه ی حیات خود روش زندگی پیامبران و امامان را الگوی خود قرار دهند تا در پرتو آن به کارها و موفقیت های خود دست یابند و دیگر این که در مقابل خون شهدا احساس مسؤولیت کنند و با خانواده های آنان رابطه داشته باشند و به آنان دلداری بدهند. اگرچه آنان احتیاج ندارند و خود هر کدام الگوی مقاومت و ایمان هستند.
    (شهید حسین جعفری، سال شهادت 1361)
    عزیزانم! کم بخورید، و کم بخوابید. مال پاک و حلال بخورید تا اراده ی شما قوی و روحتان پاک شود. حق بدن خود را که نظافت و تغذیه و استراحت است، حق فکر خود را که تفکر در راه عبد خدا شدن و رفع مشکلات در این راه است، حق روح خود را که ذکر نام خدا و اظهار هجز و ناتوانی در مقابل الله تبارک و تعالی است رعایت کنید تا به کمال برسید. قلب خود را قوی کنید تا از خدا آنچه خواستید به شما بدهد و آنچه شد از دیگران یاد گرفتم.
    (شهید مرتضی حاجی، سال شهادت 1362.)
    ای امت اسلام! خیلی سختی کشیدید و صبر کردید. امید است که بعد از این با استقامت، از خون شهدا پاسداری کنید.
    ای امت اسلام! روحیه ی خود را حفظ کنید که ارزش انقلاب به داشتن وحدت و استقامت در مقابل سختی هاست.
    ای امت اسلام! دنبال امام امت خود پیش بروید و هرچه می توانید بکوشید و خسته نباشید که کار برای خدا، به قول شهید رجایی (رحمت الله علیه) خستگی ندارد. مسؤولیت خود را به خوبی انجام دهید و نماز جماعت ها را حفظ کنید و یدالله مع الجماعه
    (شیهد نادر دهقان پور، سال شهادت 1366)
    منبع: کتاب فرهنگ جبهه (شهادت نامه)


          
    سال 1367 و پس از عملیات مرصاد، زمزمه‌هایی در لشکر 31 عاشورا به‌وجود آمد که احتمال دارد آقای خامنه‌ای، رئیس‌جمهور وقت به پادگان لشکر بیایند. پادگان لشکر 31 عاشورا در 15 کیلومتری دزفول قرار داشت؛ پادگانی که مهندسی ساخت آن را شهید مهدی باکری انجام داده بود. من داشتم به پادگان فرماندهی می‌رفتم که متوجه شدم مجموعه ماشین‌هایی وارد لشکر شدند. سرعت را کم کردم تا غبار جاده بخوابد و ماشین‌ها بتوانند از ما سبقت بگیرند. از آینه نگاه می‌کردم که متوجه شدم در ماشین اولی آقای خامنه‌ای نشسته‌اند. من راهنما زدم که بفرمایید جلو؛ آقا قبول نکردند و اشاره کردند که به مسیر خود ادامه بدهیم. بعد که به محل پادگان فرماندهی رسیدیم، خدمت آقا رفتیم و سلام و احوال‌پرسی کردیم.
    http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/24160/C/13920716_0124160.jpg

    به فرمانده‌ی گردان ما خبر دادند که امشب با توجه به حضور آقای خامنه‌ای، بچه‌های رده‌های بالای فرماندهی برای جلسه به حسینیه‌ی فرماندهی بیایند. من هم با دوربینم رفتم. وارد حسینیه که شدم، دیدم آقا نشسته‌اند و در کنار ایشان هم سرلشکر سلیمی حضور دارد. دو روز به تاسوعای حسینی مانده بود. شام را خوردیم و بعد از آن مراسم عزاداری شروع شد. بچه‌ها کنار آقا حلقه‌ی عزاداری تشکیل دادند و شروع به سینه‌زنی کردند. آقا هم سینه‌زنی می‌کردند که من از این لحظات چند عکس گرفتم.

    پس از اتمام عزاداری آقا یک مقداری درباره‌ی سیره و تاریخ اهل بیت علیهم‌السلام صحبت کردند و گفتند که من از این عزاداری سیر نشدم. فرمودند: من می‌روم منطقه و اگر فرصت شد، روز تاسوعا برمی‌گردم. روز تاسوعا ایشان مجدداً به پادگان شهید باکری برگشتند.

    در این رابطه بخوانید :



          
    شهیدمدافع حرم خلیل تختی نژاد     

     

    بندرعباس - استاندار هرمزگان در منزل شهید مدافع حرم خلیل تختی نژاد در بندرعباس حضور یافت و با خانواده معظم این شهید بزرگوار دیدار کرد.

    به گزارش خبرگزاری مهر، فریدون همتی استاندار هرمزگان با حضور در منزل شهید مدافع حرم خلیل تختی نژاد، شهادت این پاسدار هرمزگانی مدافع حرم اهل بیت (ع) را به خانواده معظم این شهید بزرگوار تسلیت گفت.

    استاندار هرمزگان در این دیدار با تجلیل و قدردانی از رشادت شهدای مدافع حرم، بیان داشت: مدافعین حرم با فداکاری و جانفشانی، مدافع حریم اهل بیت عصمت و طهارت (ع) و ارزش های اصیل اسلامی بوده اند.

    وی افزود: از خودگذشتگی مدافعان حرم امنیت پایدار را برای ایران اسلامی به ارمغان آورده است و همه ما قدردان این بزرگواران و خانواده های معظم آنها هستیم.

    شهید خلیل تختی نژاد از پاسداران سپاه امام سجاد (ع) هرمزگان، شب نوزدهم ماه مبارک رمضان و در نخستین شب از شب های پر فیض قدر، در کشور سوریه به درجه رفیع شهادت نائل شد.

    شهید